سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

چه شب صافی بود نسیم شروع به وزیدن کرده بود زمین در زیر چرخ کبود رنگ به استراحت می پرداخت در آن لحظه بود که با چشمان خود به آسمان زیبایی که چون فرشی زرین در حال درخشیدن بود تماشا می کردم آری می شمردم آغاز کردم شمارش ستارگان زیبا را یکی دوتا سه تا .......صدتا هزارتا ... ستاره ها تمام شدن ولی ستاره ای را که دلم می خواست پیدا نکردم ناراحتو غمگین سرم رو پایین آوردم احساس تنهای کردم چشمهایم پر اشک شد از خدا کمک خواستم اشکهایم از روی گونه هایم به روی زمین سرازیر شد چند لحظه بعد در اشکم نوری دیدم نوری زیبا به آسمان نگاه کردم در گوشه ای ستاره ای دیدم که قبل از آن ندیده بودم اشکهایم رو پاک کردم و با دقت نگاهش کردم آری این همان ستاره ای بود که من می خواستم ، از همه روشنتر زیباتر و درخشنده تر با خوشحالی تا صبح نگاهش کردم هر شب به خاطرش میامدم و تا صبح نگاهش می کردم و باهاش حرف می زدم دیگر من تنها نبودم و او را داشتم در زیر نور او راه می رفتم کار می کردم زندگی می کردم و خوشحال بودم از داشتنش وقتی هوا بارانی شد ابر ها جلویش را گرفته بودند با نگرانی به آسمان نگاه کردم و می ترسیدم وقتی ابر برود او را گم کرده باشم و با صدای بلند صدایش کردم نسیم صدای منو شنید و ابرها را از جلوی آن دور کرد وقتی اورا دیدم خوشحال شدم و با خیال راحت دراز کشیدم و مدتها با او حرف زدم در آن موقع فهمیدم که چقدر دوستش دارم حرف دلمو زدم و بهش گفتم دوستت دارم و بعد از دور بوسیدمش و رو به او خوابیدم از آن شب به بعد همیشه می ترسیدم باز ابر یا چیز دیگری بیاید و من نتوانم او را ببینم هر شب که او را می دیدم خیالم راحت بود و خوشحال که من تنها نیستم و ستاره ای چون او را دارم... شبی حرفهای دلم رو بهش گفتم و گفتم خیلی دوستت دارم کاش فاصله مان انقدر دور نبود کاش پیشم بودی ناگهان چشمهایش را باز کرد و با من حرف زد گفت بالاخره یک روزی من باید برم و از هم جدا می شویم گفتم نه حرف از جدایی نزن هر کسی یک ستاره دارد ولی من هیچ ستاره ای ندارم و تو تنها ستاره من هستی چرا حرف از جدایی می زنی گفت من نمی خوام با تو باشم خیلی غمگین شدم و سرم به پایین افتاد و باز چشمانم پر از اشک شد سرم رو بالا آوردم تا ازش بپرسم چرا ؟ ولی هر چه گشتم پیدایش نکردم .

و باز همنشین من شد تنهایی و هم صحبتم اشگ و گریه  ! اما ماه با زیرکی خاصی انوارش را برمن جلوه کرد وبه  من گفت دوست من تنهائی برانداز خداست تو هر گز تنها نخواهی بود من هر شب در آسمان روشنگر شبهای آسمانیت خواهم بود ! 

 




تاریخ : شنبه 93/5/18 | 12:8 صبح | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر


  • paper | بازی آنلاین | buy backlink
  • فال تاروت پنج کارتی | رپرتاژاگهی