صدای پرندگان کوچک ، آنچنان با صدای شرشر باران آمیخته شده بود که لذت بخش ترین موسیقی ممکن برایم نواخته میشد ! خیلی وقت بود که سر و صدایی نشنیده بودم ! وقتی که سعی میکردم پرواز را بیاموزم، در این فکر نبودم که راه رفتنم را فراموش کنم ! نمیدانستم که انسان آفریده شدم و باید انسان از دنیا برم، نه یک پرنده !
ای کاش میتوانستم درک کنم که فلسفه ی خلقت من هم، با فلسفه ی خلقت دیگر موجودات تفاوت دارد !
انسان به حکم انسان بودنش، در حال تخریب کردن است و این عبارت شده، یک قانون بی شک و تردید طبیعت ! شاید تاثیر این جمله آنچنان در من زیاد بوده که هرگز نمیتوانم باور کنم که در واقع من هم یک انسان هستم ! سکوت کردم و به اطرافم نگاه کردم! مجبورم کرده بودند سکوتم را زیر پای بگذارم، چون میدانستم با شکستن سکوت باعث تخریب خیلی چیزها میشوم ! بهتر دانستم که قانون را نقض کنم و فکر کنم که باید همچون پرنده پر گشایم !
.: Weblog Themes By Pichak :.