دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن
لاک پشتانه به دنبال م نباش و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟
آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است :
پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن
با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن
من همان مهره ی اسب سفیدم که ازل
قسمتم کرده به سر در پی تکتازی افتادن
عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن
تاریخ : دوشنبه 91/9/13 | 7:2 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.