کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را | نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را |
توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم | که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را |
من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک میبینم | که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را |
به گنجشگان میالا دام خود، خواهم چنان باشی | که استغنا زنی ، گر بینی اندر دام ، عنقا را |
اگر دانی چو مرغان در هوای دامگه داری | ز دام خود به صحرا افکنی، اول دل ما را |
نصیحت اینهمه در پرده ، با آن طور خودرایی | مگر وحشی نمیداند، زبان رمز و ایما را |
تاریخ : دوشنبه 91/10/11 | 12:7 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.